ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

سفر نوروزی

الان ساعت 20 مین به 11 تقریبا آماده شدیم که انشالله صبح زود حرکت به طرف اندیمشک... تقریبا 20 روز....بعدم طبس... خیلی خوشحال خوابت گرفت. فرصت نکردیم با هم بریم حمام.....انشالله فردا که رسیدیم با کله میپری توی حمام ....... فعلا بیشتر از این فرصت نوشتن نیست. تا بعد........
27 اسفند 1391

حال و هوای عید...

دیروز خاله فاطی جون رفت خونشون......و ما موندیم و یه عصر جمعه دلگییییییییییییر دلگیر......مردیم تا شب شد که بخوابیم......اونهمه مدت منتظر کلاه پهلوی بودم ولی موقعی که واست کتاب میخوندم که بخوابی با هم خوابمون گرفت و ساعت 10 مین به 11 بیدار شدم و 10 دقیقه آخرش و یه سریال اونور آبی رو تا 12 نیگا کردم و خوابیدم.... صبح بردمت مهد که امروز و فردا جنبه تفریحی تشریفاتی داره.....چون همه فولدرا و تکالیف رو تحویل گرفتیم تا انشالله فصل بعد...به میس غزال گفتم این ترم هم fail ات کنه تا بهتر واست جا بیفته....آخرای کتاب ل ول 3 واقعا واسه سن شما مشکله....دلم نمیخواست سر سری ازش رد شیم. ضمن اینکه تمام فروردین هم غایبی....امیدوارم همیشه موفق باشی دختر گلم. ...
26 اسفند 1391

عروسک 1733 روزه من

سه شنبه صبح با هم رفتیم مصاحبه دوم که خوشبختانه موفق شدی جزو 50 نفر منتخب شی. و قرار شد صبح پنجشنبه مدارک ثبت نامت رو ببرم تا انشالله اول اردیبهشت استارت کار زده شه. و 30 فروردین هم افتتاحیه. برخوردشون با شما واسم جالب بود. چنان با احترام و محبت جلبت کردن که شروع کردی به شرح دادن محل خونه و تجسم کردنش و اینکه دوروبر خونه چه فروشگاهی یا پارکی وجود داره....بخاطر همین وقتی واسه بار دوم رفتی اونجا شناختی و گفتی میخوایم بریم پیش همون آقایی که شبیه شوهر خاله... اند؟؟؟ ولی شما طبق معمول غد تر از اون بودی که بازم ماچ بدی.....دکتر گفت دفعه پیش که بوس ندادی پس بیخیال بوسیدنت شد و تمام سعی اش رو کرد که لااقل بهش دست بدی ولی با یه خداحافظی ساده اتاقش رو...
25 اسفند 1391

متمدن یا متوحش

چند روزه یه صفحه با هم طراحی کردیم چسبوندیم روی کمدت با عنوان با انظباط و بی انظباط....... هر بار که همه چی مربوط به شما مرتب باشه و منظم و کار درستی انجام بدی یه خونه صورتی توی قسمت با انظباط نصیبت میشه و میری رنگش میکنی. ولی اگه نا مرتب باشی و یا کار نادرستی انجام بدی علاوه بر اینکه یه خونه آبی توی قسمت بی انظباط گیرت میاد، یکی از بهترین اسباب بازی هات و یا کتابهات ازت پس گرفته میشه....تا الان که 3 روزه داریم اجراش میکنیم همه چی خوب بوده.....6 تا خونه صورتی پر شده و خونه آبی نداشتی......این برنامه من درآوردی تشویقت میکنه به اینکه به حرف بزرگترت  بیشتر اهمیت بدی و منظبط تر ....در آخر وقتی خونه های صورتی پر شد یه هدیه از طرف من و بابا...
19 اسفند 1391

نفس...:-*

خداروشکر خوبی..... دیشب بعد از شام زدیم بیرون به بهانه پیاده روی.......توی پارکی که تابستون اسکیت میرفتی... تا از ماشین پیاده شدیم احساس سرما کردیم با اینحال یه دور پیاده زدیم و هات چاکلت گرفتیم و شما پاستیل.....با خاله فاطی و بابا..........توی هوای سرد..........یه نوشیدنی گرم..... امروز کلاس فرانسه داری......منم عصر باشگاه... از دیشب داره برف میباره......زنگ زدم به شادی جون که اگه سختشه نیاد.......که گفت سر کلاسه.........و قبل از ساینا شاگرد دارم..... صبح ساعت 7 بیدار شدیم به هوای نون خریدن رفتیم برف بازی پارک پشت خونه.... یه آدم برفی به کمک بابا درست کردیم ......اومدیم خونه بعد از خوردن صبحونه.....با خاله فاطی رفتین تو حیاط برف ب...
17 اسفند 1391

سرماخوردگی...

امروز از صبح کله سحر داره میباره..........کلی خیس شدم.....عاشق بارونم........ مهد نبردمت......چون دیشب واسه اولین بار از درد گوش بیدار شدی و بیدارم کردی....ساعت 3 نیم نصف شب.....منم که هیچ تجربه ای در این رابطه نداشتم نوت بوک به دست اومدم تو رختخواب و شروع به سرچیدن کردم... اولش شربت استامینوفن بهت دادم بعدم با حوله گرم گوش راستت رو که درد میکرد ماساژ میدادم و در آخر روی یه بالش بلند خوابت برد که به گوش فشار نیاد......خوشبختانه جواب داد....صبح که بیدار شدی گفتی حالت خوبه خوبه........با اینحال ظهر بعد از برگشتن از کلینیک چشم بردیمت واسه چکاب ... دکتر گفت توی هوای سرد بدون کلاه نباید راه بری.......(این چند روز که هوا نسبتا بهاری بود کلا شال ...
15 اسفند 1391